عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ خوش اومدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان رنگارنگ و آدرس mrmd.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 25
:: کل نظرات : 9

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 6
:: باردید دیروز : 40
:: بازدید هفته : 6
:: بازدید ماه : 258
:: بازدید سال : 1074
:: بازدید کلی : 8944

سلام به همگیه بازدید کننده هامون امیدوارم خوشتون بیاد از وب تازه تاسیس هستو به حمایتتون نیاز داریم

وقتی یکی را دوست دارید...
جمعه 26 خرداد 1396 ساعت 15:46 | بازدید : 149 | نوشته ‌شده به دست Mr.Md-ReZa | ( نظرات )

وقتی یکی را دوست دارید، آرزوھایتان آرزوھای اوست.

وقتی یکی را دوست دارید، به زندگی ھم عشق می ورزید.

وقتی یکی را دوست دارید، واژه تنھایی برایتان بی معناست.

وقتی یکی را دوست دارید، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید.

وقتی یکی را دوست دارید، ناخودآگاه برایش احترام خاصی قائل ھستید.

وقتی یکی را دوست دارید، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است.

وقتی یکی را دوست دارید، ھر چیزی را که متعلق به اوست، دوست دارید.

وقتی یکی را دوست دارید، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوار است.

وقتی یکی را دوست دارید، در کنار او که ھستید، احساس امنیت می کنید.

وقتی یکی را دوست دارید، به علایق او بیشتر از علایق خود اھمیت می دھید.

وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید از خواسته ھای خود برای شادی او بگذرید.

وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید برای خوشحالی اش دست به ھر کاری بزنید.

وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید به ھر جایی بروید که فقط او در کنارتان باشد.

وقتی یکی را دوست دارید، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید.

وقتی یکی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامش تان می شود.

وقتی یکی را دوست دارید، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید.

وقتی یکی را دوست دارید، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید.

وقتی یکی را دوست دارید، حتی با شنیدن صدایش، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید.

وقتی یکی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و بھترین خواھد بود اگر چه در واقع چنین نباشد.

وقتی یکی را دوست دارید، تحمل سختی ھا برایتان آسان و دلخوشی ھای زندگی تان فراوان می شوند.

وقتی یکی را دوست دارید، به ھمه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوھای تان را آسان می شمارید.

وقتی یکی را دوست دارید، در مواقعی که به بن بست می رسید، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید.

وقتی یکی را دوست دارید، شادی هایش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی هایش برایتان سنگین ترین غم دنیاست



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: دوست داشتن , عاشق بودن , عشق , عاشق , وقتی یکی را دوست دارید , وقتی , دوست , دوست داشتن کسی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
کشف بهترین زمان برای داشتن رابطه جنسی مطلب ارسالی از Miiss DelaRam
20 خرداد 1396 ساعت 17:46 | بازدید : 139 | نوشته ‌شده به دست | ( نظرات )

 

انجمن قاطی , انجمن تفریحی

بعضی از ساعات شبانه روز داشتن رابطه جنسی باعث لذت بیشتر زن و شوهر می شود.در بعضی دیگر از ساعات شبانه روز که زمان مناسبی برای داشتن رابطه جنسی نیست، زن و شوهر به اوج تحریک و لذت نمی رسند.
مشکلی که هر چه پیش می رویم ابعاد پیچیده تری به خود می گیرد و پیدا کردن راهکاری اساسی برای آن سخت و سخت تر می شود؛ اما برای این گره به ظاهر کور می توان راه حل های ساده و مؤثری پیدا کرد، راه حل هایی که تنها به یکسری تغییرات کوچک در سبک زندگی نیاز دارد.
 
یکی از اولین کارهایی که می توان برای رفع مشکل زناشویی انجام داد، پیدا کردن بهترین زمان ممکن برای برقراری رابطه جنسی است. در واقع، اگر زوج ها بهترین ساعت برقراری رابطه جنسی را بدانند رضایت بیشتری از این رابطه نصیبشان می شود.
مع الوصف اگر شما هم نتوانسته اید ساعت و زمان درستی برای این بخش از زندگی پیدا کنید جای هیچ نگرانی وجود ندارد؛ چون دانشمندان به این سؤال شما پاسخ می دهند. آنها می گویند: مناسب ترین زمان برای رابطه جنسی ساعت ۳ بعدازظهر است.
 
اگر چه در این ساعت ممکن است بسیاری از زن ها و مردها مشغول به انجام کار باشند ولی بنا بر تحقیقات انجام شده: ۳ بعدازظهر هم برای زنان و هم برای مردان زمانی است که می توانند اوج لذت و رضایت جنسی را از یک رابطه داشته باشند.
این میزان از رضایت به دلیل افزایش سطح هورمون کورتیزول در زنان مربوط می شود که در هوشیاری و میزان انرژی آنها برای s*e*x تأثیر بسزایی دارد. از طرف دیگر، سطح بالای هورمون استروژن در این موقع از روز موجب افزایش احساسات مردان در حین رابطه جنسی می شود.
این در حالی است که، در باقی ساعات روز به خصوص هنگام شب که در خواب میزان تستوسترون مردان افزایش پیدا می کند و همین مسأله بر عملکرد آنها در رابطه جنسی اثر منفی می گذارد.

اگر می خواهید لذت و رضایت بیشتری را در این رابطه تجربه کنید بعدازظهرها را به رابطه جنسی با همسرتان اختصاص دهید چرا که ، ۳ بعدازظهر که استروژون افزایش و تستوسترون کاهش پیدا می کند بهترین زمان برای داشتن یک رابطه جنسی رضایت بخش است.پس به خاطر داشته باشید، ۳ بعدازظهر بهترین و مناسب ترین زمان برای داشتن یک رابطه جنسی موفق است.



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: عشق , رابطه جنسی , سکس , رابطه ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
داستان عاشقانه جوکر
چهار شنبه 17 خرداد 1396 ساعت 13:27 | بازدید : 147 | نوشته ‌شده به دست Mr.Md-ReZa | ( نظرات )

 


جوکر: می دونی زخم های صورتم برای چیه؟
من ﻳﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﺯﻳﺒﺎ ﺑﻮﺩ .
ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﻱ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﻭ ﻳﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ بدﻫﻲ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﻃﻠﺒﮑﺎﺭﺍ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ ﺧﻂ ﺧﻄﻲ ﮐﺮﺩﻥ
ما پوﻟﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺟﺮﺍﺣﻴﺶ ﻧﺪﺍﺷﺘﻴﻢ ،
ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺪﻭﻧﻪ ﮐﻪ ﺯﺧﻤﺎﺵ برای من ﺍﻫﻤﻴﺘﻲ ﻧﺪﺍﺭﻩ ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﻦ ﻳﻪ ﺗﻴﻎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ ﻭ
ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ ، ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻲ ﺷﺪ؟
ﻧﺘﻮﻧﺴﺖ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭﻱ منو ﺑﺒﻴﻨﻪ ﻭ ﺗﺮﮐﻢ ﮐﺮﺩ...



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , داستان عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: جوکر , عاشقانه , عشق , ترک , خیانت , معنی عشق , عاشق بودن , عاشق شدن ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 17 خرداد 1396 ساعت 12:50 | بازدید : 120 | نوشته ‌شده به دست Mr.Md-ReZa | ( نظرات )

زنجیر عشق ...



یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از سرکار به خانه باز میگشت، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان در برف ایستاده. اسمیت از ماشین پیاده شد و خودش را معرفی کرد و گفت من آمدهام کمکتان کنم. زن گفت صدها ماشین از روبروی من رد شدند، اما کسی نایستاد، این واقعاً لطف شماست.

وقتی اسمیت لاستیک را عوض کرد و درب صندوق عقب را بست که آماده رفتن شود، زن پرسید: من چقدر باید بپردازم؟
اسمیت پاسخ داد: شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در چنین شرایطی بودهام؛ روزی شخصی پس از اینکه به من کمک کرد، گفت اگر واقعاً میخواهی بدهیات را بپردازی، باید نگذاری زنجیر عشق به تو ختم شود.

چند مایل جلوتر، زن کافه کوچکی را دید و داخل شد تا چیزی میل کند و بعد به راهش ادامه دهد؛ اما نتوانست بیتوجه از لبخند شیرین زن پیشخدمت باردار بگذرد، او داستان زندگی پیشخدمت را نمی دانست و احتمالاً هرگز نخواهد فهمید، وقتی پیشخدمت برگشت تا بقیه صد دلار را بیاورد، زن بیرون رفته بود، درحالیکه روی دستمال سفره یادداشتی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش حلقه زد؛ در یادداشت نوشته بود: “شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این موقعیت بودهام؛ یک نفر به من کمک کرد و گفت اگر میخواهی بدهیات را به من بپردازی، نباید بگذاری زنجیر عشق به تو ختم شود.”

همان شب وقتی زن پیشخدمت به خانه برگشت، درحالیکه به ماجرای پیش آمده فکر میکرد به شوهرش گفت: ”دوستت دارم اسمیت! همه چیز داره درست میشه..”



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , داستان عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: عشق , عاشقانه , داستان عاشقانه , داستان عشق , عشقولانه ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
گنجشک...(زیبا)
دو شنبه 15 خرداد 1396 ساعت 8:27 | بازدید : 181 | نوشته ‌شده به دست Mr.Md-ReZa | ( نظرات )

 

دوتا گنجشک بودن...یکی داخل اتاق ،یکی بیرون پشت شیشه
گنجشک کوچولوازپشت شیشه گفت:من همیشه باهات میمونم قول میدم
وگنجشک کوچولوگفت:من واقعاعاشقتم.اماگنجشک توی اتاق بازهم فقط
نگاش کرد!امروزدیدم گنجشک کوچولوپشت شیشه ی اتاقم یخ زده!
اون هیچ وقت نفهمید گنجشک توی اتاقم چوبی بود!
حکایت بعضی ازماهاست...
خودمونونابود میکنیم واسه آدمای چوبی!کسانی که نه مارا می بینند ونه

صدامونو میشنون...!

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , داستان عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: عشق , عاشقانه , رمانتیک , داستان عاشقانه , عشق بی پایان , گنجشک , گنجشک چوببی , عشق پوچ , عشق بیهوده ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مادر به ارامی گفت دخترم امروز این رادیو را از خانم...
یک شنبه 14 خرداد 1396 ساعت 18:18 | بازدید : 159 | نوشته ‌شده به دست Mr.Md-ReZa | ( نظرات )

 

مادر به ارامی گفت دخترم امروز این رادیو را از خانم همسایه گرفتم تا کمی به آهنگهای آن گوش کنیم
دختر لبخند زد ولی به یاد نامه ای افتاد که چند روز پیش اداره پست پس فرستاده بود و او بدون اجازه باز کرده و خوانده بود
"دخترم ماههاست که بیمار است ولی صبورانه گله ای نمیکند مافقیریم و من نمیتوانم هدیه ای برای تولدش بخرم پس خواهش میکنم روز دوشنبه در برنامه رادیویی ویژه تبریکات. تولدش را تبریک بگویید"
جواب اداره رادیو هم بود
"با عرض پوزش متاسفانه این بخش مدتی است که پخش نمی شود"
دخترک نگاهی به مادرش کرد و دید که هنوز دستهایش از شستن رختهای همسایه خیس است ولی به آرامی در خواب میخندد. ناگهان فکری مثل برق از سرش گذشت:
با خوشحالی مادرش را بیدار کرد و گفت:
"مادر شنیدی رادیو تولدم را تبریک گفت"
و این بار مادر بود که لبخند میزد

بسیار زیبا



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , داستان عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: مادر، گفت، امروز، این، ارامی، از، به، خانم، دخترم، را، رادیو , عشق , عشق مادری , داستان عاشقانه , عاشق , مادر مهربان , دختر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خوب می دانم که بی تو غریبم...
پنج شنبه 11 خرداد 1396 ساعت 4:7 | بازدید : 141 | نوشته ‌شده به دست Mr.Md-ReZa | ( نظرات )

 

خوب می دانم که بی تو غریبم

روزها چه بی خبر می گذرند

انگار به من به تو و به خاطره هایمان اعتنایی نمی کنند

بدون تو از زمستان می نویسم و توی گلدانهای دلم آرزوهای کال را می نشانم

خوب می دانم بدون تو کسی حال دفترم را نمی پرسد

و از میان شالیزارهای نگاهم رد نمی شود

خوب می دانم کسی مثل تو به پروانه های خیالم سلام نمی کند

کاش می توانستم تک بیتی قشنگی برایت بنویسم که لایق تو باشد

کاش می توانستم لحظه های شاعرانه ام را برایت قاب کنم

من به اندازه بی کرانگی آسمان به مهربانیت معتقدم

و تو را دوست دارم به اندازه......؟



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , خاطرات عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: عشق , عاشقانه , داستان عاشقانه , دانش اموزان , عاشق , عشق پدر مادر , عشقه زیبا , داستانی زیبا , عشق , بی تو غریبم , خاطرات عاشقانه , خاطره , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
♥داستانی درباره راه های غیر تکراری برای ابراز عشق♥
چهار شنبه 10 خرداد 1396 ساعت 15:20 | بازدید : 141 | نوشته ‌شده به دست Mr.Md-ReZa | ( نظرات )



یک روز اموزگار از دانش اموزانی که در کلاس بودن پرسید ایا می توانید راه غیر تکراری برای ابرازز عشق بیان کنید؟
برخی از دانش اموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنی می کنند.برخی دادن گل و هدیه و حرف های دلنشین با هم بودن در تحمل رنج ها ولذت بردن ازخوشبختی را راه بیان عشق می دانند.

در ان بین پسری بر خواستو پیش امد از این که شیوه ابراز عشق خود را بیان کند داستان کوتاهی تعریف کرد:یک روز زن و شوهری جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقق به جنگل رفتند.انانوقتی به بالی تپه رسیدنددرجا میخکوب شدند.یک قلاده ببر بزرگ جلوی زن و شوهر ایستاده و به انان خیره شده بود شوهر تفنگ شکاری همراه نداشت و راه دیگری برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر جرات کوچک ترین حرکت را نداشتند ببر ارام به طرف انان حرکت کرد همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجههای مرد به گوش زن رسید ببر رفت و زن زنده ماند.داستان به اینجا که رسید دانش اموزان شروع به محکوم کردن مرد کردند.راوی اما پرسید:ایا می دانید ان مرد در لحظه اخر زندگی اش چه فریاد زد؟ بچه حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد:نه اخرین حرف مرد این بود که عزیزم تو بهترین مونسم بودی از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.قطره های بلورین اشک صورت راوی را خیس کرده بود همه زیست شناسان می دانندببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهدو یا فرار می کند.پدر من در ان لحظه وحشت ناک با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد او صادقانه ترین و بی ریا ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادر من بود.


:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , داستان عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: عشق , عاشقانه , داستان عاشقانه , دانش اموزان , عاشق , عشق پدر مادر , عشقه زیبا , داستانی زیبا ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
هزینه ی عشق واقعی
چهار شنبه 10 خرداد 1396 ساعت 10:46 | بازدید : 175 | نوشته ‌شده به دست Mr.Md-ReZa | ( نظرات )

 

شبی پسر کوچکمان یک برگ کاغذ به مادرش داد. همسرم که در حال آشپزی بود دستهایش را با حوله ای تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند. او با خط بچگانه نوشته بود صورتحساب :

کوتاه کردن چمن باغچه 5 دلار
مرتب کردن اتاق خوابم 1دلار
مراقبت از برادر کوچکم 3 دلار
بیرون بردن سطل زباله 2 دلار
نمره ریاضی خوبی که امروز گرفتم 6 دلار
جمع بدهی شما به من : 17 دلار

همسرم را دیدم که به چشمان منتظر پسرمان نگاهی کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب او این عبارات را نوشت :
بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی، هیچ
بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم، هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی، هیچ
بابت غذا، نظافت تو و اسباب بازی هایت، هیچ
و اگر تمام این ها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است.
وقتی پسرمان آن چه را که مادرش نوشته بود خواند، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد، گفت :
مامان..........دوستت دارم.
آن گاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت : قبلا به طور کامل پرداخت شده !
ب سلامتی همه مادرا



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , داستان عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: عشق واقعی , مادر , عشق مادری , عشق زنده , داستان عاشقانه , داستان عاشقانه مادر , داستان عاشقانه زیبا , داستان زیبا ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
داستان رمانتیک و واقعی!!!(حتما بخونید)
سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت 12:24 | بازدید : 170 | نوشته ‌شده به دست Mr.Md-ReZa | ( نظرات )

داستان رمانتیک و واقعی!!!آرام

داستان واقعی ، دخترخاله و پسرخاله ای بودن که از بچه گی با هم بزرگ شدن و اسمشون رو هم بوده واسه ازدواج دختره اسمش مریم بوده پسره هم جواد ، جوادو مریم خیلی همدیگه رو دوست داشتن جوری که هر روز باید همدیگه رو میدیدن جواد همیشه مواظب مریم بود و اگه کسی مریمو اذییت می کرد اون پشتشو میگرفت حالا هر کی باشه چه مادر مریم چه پدر یا داداشش باشه یه دفه خانوم معلم مریمو تنبیه کرده بود جواد هم فهمیده بود و معلم مریمو با سنگ زده بود ، اگه پارک میرفتن باید با هم میرفتن اگه جواد میرفت تو مغازه چیزی بگیره برا مریم هم میگرفت حتی عروسک هم براش میخرید مریم هم همینطور ، هیچکدومشون هم پولدار نبودن و در یک سطح بودن ، این دوتا با هم بزرگ شدن و دبیرستانو با هم تموم کردن و اینجا بود که طرز فکرها عوض میشه و سختیهای زندگی رو درک میکنن طوری که رو عشقهاشون هم تاثیر میذاره مریم دختر قشنگی شده بود جواد هم واسه خودش مردی شده بود جواد هم کار میکرد هم درس میخوند مریم هم محکم درس میخوند تا دانشگاه قبول بشه از قضا مریم دانشگاه قبول شد ولی جواد قبول نشد اینجا بود که دانشگاه بین دو تا عاشق فاصله انداخت قرار شده بود بعد از دبیرستان عقد کنن ولی مریم هی عقدو عقب مینداخت


جو دانشگاه رو مریم و دوست داشتنش تاثیر گذاشته بود هر موقع از دانشگاه بر میگشت و جواد میرفت پیشش یا میگفت خسته ام یا درس دارم یا به بهونه های مختلف جوادو بی محل میکرد تا یک سال جوادو دور داد تا اینکه تو جمع جلو همه گفته بود من قصد ازدواج ندارم و بهتره جواد بره زن بگیره و فکر منو از سرش بیرون کنه اصلا کسی باورش نمیشد مریم بتونه همچین حرفی بزنه جواد بلند شده بود گفته بود مریم تو این حرفو جدی زدی؟ مریم هم گفته بود پسرخاله من تا دانشگاهو تموم کنم چهارسال طول میکشه بهتره به فکر دختر دیگه ای باشی این برا هر دومون بهتره جواد گفته بود شوخی رو دیگه بس کن مریم هم گفته بود من هیچوقت انقد جدی نبودم جواد گفته بود نکنه من کاری کردم که ناراحت شدی؟ اونم گفته بود تو کاری نکردی من بدرد تو نمیخورم اینو گفته بود و از خونه زده بود بیرون جواد رفته بود دنبالش و تو خیابون با هم دعوا کرده بودن جواد بهش گفته بود تو چت شده؟ چرا بیربط حرف میزنی؟ این بازیو تمومش کن و برگرد من نمیتونم بدون تو زندگی ولی قلب رئوف و نازک مریم از سنگ شده بود به جواد گفته بود اگه ادامه بدی خودمو می کشم جواد با گریه گفته بود کی مریم قشنگ و مهربون منو از من گرفته؟ مریم گفته بود کسی نگرفته ما مال هم نبودیم و اون موقع بچه بودیم و عشق چیز پوچ و بی فایده است و حالا پول حرف اول رو می زنه جواد گفته بود خب منم پول دار میشم منم میرم دانشگاه مریم هم گفته بود ما به درد هم نمی خوریم و دیگه هیچ وقت سراغ من نیا ، بعد از این هر کاری پدر و مادر هردوشون کردند که مریم راضی بشه مریم زیر بار نرفت که نرفت این وسط جواد خودشو باخته بود و رفته بود سراغ قرص های روان گردان برای آروم کردن خودش درسشو ترک کرده بود و کارش شده بود مصرف قرص. مریم هم که اصلا به فکر جواد نبود ، مریم بعد از دو سال از دانشگاه با پسر دیگه ای ازدواج کرد که مهندس بود حالا جواد عشق خودشو میدید که با پسر دیگه ای داره می ره گردش و ازا ینی که هست بدتر میشد اینجا بود که پدر مادر جواد اونو برده بودند به یک مرکز درمان و جواد خودش هم تصمیم گرفته بود دیگه به مریم فکر نکنه و زندگیشو دوباره درست کنه بعد از تقریبا چند ماه جواد سلامتی خودشو به دست اورد و درسشو دوباره شروع کرد و درس میخوند برا کنکور دیگه کار نمی کرد و فقط درس میخوند انگیزه هاش چندبرابر شده بودند ( اینایی که میگم تو چند سال اتفاق افتاده بود و منی که دارم می نویسم خودم احساساتی شدم سرنوشت چه کارایی که با آدم نمیکنه) بعد از امتحان کنکور جواد مهندس عمران قبول شده بود و دیگه زندگیش از این رو به اون رو شده بود جواد قرص خوار با توکل به خدا و اراده محکم و کمک پدر و مادر و دکترا سالم شده بود و برا خودش شده بود مهندس جالب تر این این بود که شوهر مریم فردی چشم چرون و شکاک بود و همش چشمش دنبال دخترای مردم بود و اجازه نمیداد مریم که به خونه پدر و مادرش حتی بره همیشه گوشی مریمو چک میکرد حتی چند بار مریمو زده بود درسته که شوهرش پولدار بود ولی نه از پولش بهره می برد و نه از وجود خودش شوهرش چون خودش خراب بود به زنش هم شک می کرد مریم چون به جواد پشت کرده بود و با عشقش بازی کرده بود همش میگفت حقمه باید سرم بیاد وقتی به کارایی که با جواد تو بچگی هاشون کرده بود وقتی به دوست داشتنی هایی که بینشون بود فکر میکرد آرزوی مرگ میکرد که چرا اینقدر در حق جواد بد کرده ولی روش نمی شد که از شوهرش جدا بشه چون همه بهش زخم زبون می زدند آخر نتونست طاقت بیاره و به شوهرش گفته بود من نمیخوام دیگه باهات زندگی کنم مریم با چشمی پر از اشک و خون برگشته بود خونه پدر و مادرش و آخرش از شوهرش جدا شد حالا خوبه که بچه دار نشده بود ولی روحیشو به کلی از دست داده بود دانشگاهشو هم تموم نکرده بود بعضی موقع ها درس میخوند ولی مگه زخم زبون مردم میزاشت درس بخونه و راحت باشه جواد هم از حالش باخبر شده بود و یک روز رفت دیدنش و خیلی عادی و رسمی ولی روش نشد با جواد روبرو شه بخاطر همین جواد رفته بود تو اتاقش و احوالشو پرسیده بود مریم هم گفته بود حالی واسم نمونده که ازش بپرسی بعد گفته بود اومدی اینجا که زجرکشم بکنی؟ آره من احمقم بی شعورم ، اصلا هر چی دلت میخواد بگو جواد هم گفته بود نه من دیگه از دستت ناراحت نیستم تو خواستی زندگی خودتو بکنی من اشتباه کردم که مزاحت می شدم عشق چیز پوچ و بی فایده است این حرف مریمو داغون کرد بعد بهش گفته بود که خودشو ناراحت نکنه و میتونه زندگیشو دوباره شروع کنه و دوباره باطراوت بشه فقط اراده میخواد و توکل به خدا اینو گفته بود و خواسته بود بره ولی مریم مانع شده بود و نذاشته بود یقه شو گرفته بودو بهش گفته بود من تو رو میخوام من اشتباه کردم من بچه بودم گول اطرافیانمو خوردم بخدا هنوز عاشقتم جواد که از شرم و خجالت قرمز شده بود زبونش بند اومده بود و همینجوری نگاش میکرد بعد مریم گفته بود بیا ببین همش از تو نوشتم و خاطرات بچه گیمون بعد دفتر خاطراتشو آورده بود و به جواد نشون داده بود جواد که اشک از چشماش جاری شده بود بهش گفته بود من اگه دوستت نداشتم هرگز پامو اینطرفا نمیذاشتم فقط دنبال یک فرصت میگشتم که بهت بگم منم هنوز عاشقتم و هر کاری کردی رو فراموش میکنم تو مریم کوچولو و قشنگ خودمی بعد بهش گفته بود همین امشب میام خواستگاریت تا دیگه برای همیشه مال خودم بشی مریم از بس گریه کرده بود دیگه اشکی براش نمونده بود و باورش نمیشد جواد بخشیدتش و هنوز دوسش داره بعد از چند ساعت حرف زدن جواد تدارک خواستگاری رو چیده بود و مریمو برای همیشه به ازدواج خودش دراورده بود.این هم داستان پر ماجرای جواد و مریم ولی مردایی مثل جواد کم هستن و
پول وعشق دو چیز جدا از هم هستن پس هیچ وقت دچار اشتباه نشید



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , داستان عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: واقعی، داستان، رمانتیک , داستان عاشقانه , داستان رمانتیک , داستان زیبا , عاشقنه , زیبا , دخترخاله و پسرخاله , عقد , جدایی , عشق , ازدواج ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
داستان عاشقانه : یواش تر برو من می*ترسم!
سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت 12:16 | بازدید : 174 | نوشته ‌شده به دست Mr.Md-ReZa | ( نظرات )

حتما بخونید

داستان عاشقانه : یواش تر برو من می*ترسم!




زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می*راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: 'یواش تر برو من می*ترسم' مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره!

زن جوان: 'خواهش می*کنم، من خیلی میترسم.' مردجوان: 'خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!'

زن جوان: 'دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟' مرد جوان: 'مرا محکم بگیر'

زن جوان: 'خوب، حالا میشه یواشتر؟' مرد جوان: 'باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی*تونم راحت برونم، اذیتم می*کنه.'

**

روز بعد روزنامه*ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.

مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی!


:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , داستان عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: من، میترسم، یواش، برو، تر، داستان، عاشقانه , داستان عاشقانه , عشق , دردناک , داستان عاشقانه غمگین , غمگین , داستان غمگین , داستان عاشقانه واقعی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد